معنی شاه داستانى ترویا

لغت نامه دهخدا

ترویا

ترویا. [ت ْ رُ] (اِخ) تروا. رجوع به همین کلمه و فرهنگ ایران باستان ص 240 ویسنا ص 92، 93، 94 و 106 شود.


شاه

شاه. (ع اِ) شاه و بزبان عربی گوسفند را گویند وشیاه جمع آن است. (برهان قاطع). رجوع به شاه شود.

شاه. (ع ص) رجل شاه ُ البصر؛ به معنی رجل شائه البصر است، یعنی مرد تیز بینایی. (از منتهی الارب).

واژه پیشنهادی

ترکی به فارسی

شاه

شاه

فرهنگ عمید

شاه

کسی که بر کشوری پادشاهی می‌کند، پادشاه، سلطان، شهریار، صاحب تاج‌وتخت، تاجور،
بهترین (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شاه‌بیت،
مهم‌ترین، اصلی، بزرگ‌ترین (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شاهراه، شاه‌پر، شاه‌تیر،
(ورزش) در شطرنج، مهم‌ترین مهرۀ بازی که تنها یک خانه حرکت می‌کند،
[قدیمی] داماد،
* شاه انجم: [مجاز] شاه ستارگان، خورشید، شاه سیارات، شاه خاور، شاه خرگاه مینا، شاه گردون،
* شاه زنگ: [مجاز] شب، تاریکی شب،

فرهنگ فارسی آزاد

شاه

شاه، سُلطان- مَلِک، شاهِ شطرنج

معادل ابجد

شاه داستانى ترویا

1439

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری